زیارت عاشورا نور دیده 5 - حیات خلوت
سفارش تبلیغ
صبا ویژن
نور دیده 5
برچسب ها: نور دیده (9)، | نظر

بسم الله الرحمن الرحیم

 

کتاب

 

امروز همراه پسری و پدری (پدرجان خودم) رفتیم نمایشگاه کتاب. این چند بند را در خصوص نمایشگاه گردی امروزمان می نویسیم. امید که مفید باشد.

1) کلا برنامه ما این بود و هست که در غرفه های کودکان بگردیم و اگر می توانستیم، تمام بن کتاب و پولهایمان را می دادیم و کتابهای کودکانه و یا درباره کودکان می خریدیم.

2) اگر بچه تان دنبالتان است به هر دلیل، اگر چند روز را می توانید به بازدید از نمایشگاه اختصاص دهید و اگر می خواهید به شکل مفیدی از پولتان استفاده کنید تا همه اش را در همان غرفه های اول تمام نکنید و وقتی به غرفه های خوب می رسید، حسرت بخورید، یک پیشنهاد برایتان داریم. به در هر غرفه که رسیدید، یک نگاه کلی روی دیوارها بیندازید و عناوین کتابهایی را که تبلیغ کرده اند، ببینید و اگر توانستید، یک نگاه کلی چند ثانیه ای هم به کل کتابهای غرفه بکنید، البته اگر ازدحام مردم اجازه بدهد؛ چنانچه محصولات آن انتشارات با نیازها و علاقه هایتان همخوانی داشت، یکراست بروید سراغ صندوقدار و از او بخواهید که فهرست کتابها و محصولات انتشاراتشان را در اختیارتان قرار بدهند. اکثر ناشران چنین فهرستی دارند و معمولا تا نخواهید بهتان نمی دهند.

حالا تا می توانید از نمایشگاه گردی همراه فرزندتان، لذت ببرید و در هر غرفه ای که خواست، بازی کنید، نقاشی بکشید، جایزه بگیرید و بستنی بخورید و هر وقت هم خواستید، بروید خانه.

به خانه که رسیدید، با خیال راحت فهرست ها را مطالعه کنید، کتاب های مناسب را علامت بزنید، آنها را هم که باید از نزدیک بررسی شوند، مشخص کنید. بعد در بازدیدهای بعدی فقط و فقط بروید برای خرید یا برای بررسی کتابهایی که مشخص کرده اید. بهتر است در بازدیدهای بعدی کوچولوها را دنبال خودتان نبرید تا هم بچه ها خسته نشوند و هم کارتان را سریع تر انجام دهید و کیسه های کتاب را راحت تر حمل کنید.

می توانید از همان ابتدا به بچه ها بگویید که امروز فقط برای بازی و دیدن به نمایشگاه آمده اید و روز خرید یک وقت دیگر است و هنوز نوبتش نشده، اگر قبول نکرد، دلایلی همچون سنگین بودن کیسه های کتاب، خسته شدن بچه ها، ندیدن همه غرفه ها و بازیها و این قبیل چیزها را برایشان بگویید.

3) توصیه بالا مال کسانی بود که بچه کوچک دارند. برای کسانی که بچه هایشان بزرگترند و سواد خواندن دارند، مثلا دبستان یا راهنمایی، یک توصیه دیگر داریم که همان روشی است که در دوران کودکی، پدر و مادرمان اجرا می کردند. اول بچه ها را ببرید در سالن های کودکان خوب بگردانید و برایشان خرید کنید. بعد بگویید که حالا نوبت ما بزرگترهاست. بعد بروید سالن مورد نظرتان. از بچه ها بخواهید که دم در سالن یا یک جایی در همان حوالی، بنشینند، خوراکی هم برایشان بگذارید، کتاب هایشان را هم بدهید بهشان و از آنها بخواهید که تا شما برگردید کتاب هایشان را بخوانند و خوراکی بخورند.

تبصره: اگر یک بچه دارید و خودتان هم تنها به نمایشگاه آمده اید، یعنی خودتان هستید و فرزندتان، دو نفری، بهتر است به این توصیه عمل نکنید. (برای همین است که می گویند تک فرزندی خوب نیست دیگر. ما دو تا بودیم و در نمایشگاه کتاب، کلی بهمان خوش می گذشت.)

4) فکر کنید یک انتشارات آمده با آن همه دم و دستگاه که غرفه اش به اندازه یک سالن است، بعد وقتی فهرست انتشارات را می خواهی، می گوید نداریم. یعنی شما واقعا خیال کردید نمایشگاه چند روز است یا ملت چند ساعت وقت دارند در نمایشگاه بگردند؟! همین غرفه شما را بخواهند ببینند با احتساب ازدحام جمعیت، خودش نیم ساعت، یک ساعت طول می کشد.

برای بازدید از چنین غرفه هایی، توصیه می کنیم که یک دوربین، همراه داشته باشید تا از کتابها و محصولات مناسب عکس بگیرید.

5) وقت اذان، در غرفه به نشر بودیم. پدرجان ما هم که سخت به نماز اول وقت آن هم به صورت جماعت پایبند است، از دو تا از روحانیان غرفه به نشر خواست که بیایند و نمازجماعت برگزار کنند. با هم رفتیم نمازخانه. دیدیم که نمازخانه آقایان و خانمها فاصله دارد و نمی شود به هم اتصال پیدا کنند. پدر گفت: "خانمها هم بیایند در مردانه." ما خوش نداشتیم و رفتیم در همان نمازخانه خانمها. از در که می خواستیم برویم تو، پسری یک نگاه به داخل کرد و با همان لحن کودکانه گفت: "اینجا که غذا می خورند." آخر او به هوای نماز خواندن داشت می آمد دنبالمان و حالا می دید که در نمازخانه حلقه های صرف ناهار تشکیل شده. خنده مان گرفت. چند دقیقه نگذشته بود که دیدیم یکی از روحانی ها آمد در نمازخانه زنانه. فهمیدیم کار پدرمان است. کم کم خانم ها هم آمدند و 3-4 تا صف بلند درست شد و دو تا نماز جماعت برگزار شد، یکی در نمازخانه مردانه و یکی هم زنانه.

6) دختربچه نزدیک یک سالش است. مادرش داده صورتش را گریم کرده اند. حالا معلوم نیست صورتش می خارد یا چشمش می سوزد که دست می برد صورتش را بمالد، مادر داد می زند: "نکن، الان همه اش پاک می شود." دختر جیغ می کشد و دوباره می خواهد صورتش را بمالد. مادر دستش را می کشد و فریاد می زند: "نکن، بذار بابات ببینه. پس این همه پول برا چی دادی؟"  فکر می کنم این کوچولو از حرفهای مادر چه می فهمد جز یک فریاد. می گویم: "گناه داره، اذیت میشه." مادر اصلا در این باغها نیست. دختر کوچک را بغل می کند و می گوید: "خوابت می آید؟" بعد سعی می کند به زور بخواباندش.

مادر دخترکوچولو، از یکی از غرفه ها، کلاه مقوایی گرفته. دختر دیگری که بزرگتر است، کنارشان نشسته و دارد با دخترکوچولو بازی می کند. دختر بزرگتر کلاه را روی سر دخترکوچولو می گذارد و او می اندازد پایین. دخترکوچولو کلاه را می گیرد و می خواهد بازش کند که پاره می شود. یکی از همراهانشان رو به مادر دختر می گوید: "پاره اش کرد. بچه که نیست، سونامی است."

دخترکوچولو دور از چشم مادر صورتش را می مالد. پشت دستش رنگی می شود. دختر بزرگتر لب می گزد و می خواهد به زبان کودکانه برایش توضیح بدهد که کار خوبی نکرده و مامانش دعوایش می کند، دخترکوچولو چیزی نمی فهمد، فقط همه اش به پشت دستش که رنگی شده، نگاه می کند.

7) برای دیدن عزیزی که در قسمتی از نمایشگاه حضور دارد، می رویم فرهنگسرای...(!)؛ مشاوره در 10 دقیقه. فکر می کنم که پُزش را این ها می دهند و زحمتش را باید مشاورها بکشند. وقتی بیشتر دلم می سوزد برایشان که صدای بلند  و تند موسیقی، صحبت هایمان را قطع می کند. موسیقی مال بخش دیگری از همان به ااصطلاح فرهنگسراست. دیگر باید داد بزنیم و به دهان همدیگر خیره بشویم تا بفهمیم طرف مقابل چه می گوید. فکر می کنم باید می نوشتند: مشاوره در 10 دقیقه با اعمال شاقه. وقتی 4 نفر آدم درست و حسابی پیدا نمی شود که درباره مسائل فرهنگی فکر کند، همین می شود دیگر. یاد یکی از کتابهای استاد طاهرزاده می افتم: "آنگاه که فعالیت های فرهنگی پوچ می شود." پدر می گوید: "خودمان را گول می زنیم، مشاوره می گذاریم و بعد یک سریال تلویزیون با یک صحنه به اصطلاح سانسور شده، زیر آب تمام این مشاوره ها را می زند."

8) یک غرفه بزرگ دارند، تزیینش هم یک شبیه سازی است از زمین های خاکی کربلای ایران با انواع وسایل و ادوات جنگی، مین و بیسیم و... چیزهایی که آدم را می برد در حال و هوای دوران دفاع مقدس، کتابهایی هم درباره زندگی شهدا، چیده اند وسط تمام این وسایل. اسم انتشاراتشان هم حال و هوای کربلا دارد. با کلی حال خوب می روی داخل غرفه شان، آنوقت می بینی که خانمهای فروشنده، ایستاده اند با یک آرایش غلیظ و زشت و تو ذوق زننده(!!!)، چادری و غیرچادریشان یک جور آرایش کرده اند، آدم خیال می کند این تیپ آرایش کردن جزء فرم فروشنده های این انتشارات است. چنین آرایشی را بین فروشنده های هیچ کدام از غرفه ها ندیدم. البته شما که ما را می شناسید، مراتب اعتراضمان را به سمعشان رساندیم.

آخر شما که عکس شهدا را زده اید سردر غرفه تان، مگر نمی دانید مهمترین وصیت شهدا به خواهران و مادرانشان چه بود، آخر آدم این فریادها را برود کجا بزند؟!



نویسنده : ام علی
تاریخ : شنبه 92 اردیبهشت 14
زمان : ساعت 2:41 صبح


مرجع دریافت ابزار و قالب وبلاگ
Design By : Ashoora.ir




 

کل بازدید: 250859
بازدید امروز: 93
بازدید دیروز: 7
تعداد کل پست ها: 98

دانشنامه عاشورا

روزشمار محرم عاشورا






پایگاه جامع عاشورا