زیارت عاشورا فروردین 92 - حیات خلوت
سفارش تبلیغ
صبا ویژن
اندر حکایات حجره ما 5
برچسب ها: اندر حکایات حجره ما (5)، | نظر

بسم الله

دارم قصه ای را که برای بچه ها نقاشی کردم، تعریف می کنم. می گویم: "خدا بچه های قرآنی رو دوست داره و بهشون..." بچه ها با صدای بلند می گویند: "جایزه می ده."

بعد در مورد جنّت براشون می گم که اشجار داره، انهار داره.

زهرا.ج 4 سال و چند ماهش است، می پرسد: "خاله، بهشت چیپس هم داره؟"

منوااااای: "نه چیپس نداره. چیپس خوب نیست."

زهرا: "آخه مامانم گفته بهشت همه چی داره."



نویسنده : ام علی
تاریخ : دوشنبه 92 فروردین 26
زمان : ساعت 8:46 صبح
نور دیده 4
برچسب ها: نور دیده (9)، | نظر

ببار ای بارون ببار

همچو دل مجنون ببار...

 

روز عزای مادر

 

روز شهادت مادر، رفتیم برای شرکت در دسته عزا. باران می بارید. صدای حاج محمود در خیابان پیچیده بود که: ببار ای بارون ببار...



نویسنده : ام علی
تاریخ : دوشنبه 92 فروردین 26
زمان : ساعت 8:26 صبح
اندر حکایات حجره ما 4
برچسب ها: اندر حکایات حجره ما (5)، | نظر

بسم الله الرحمن الرحیم

علی.ر و مامان سوار اتوبوس شدند. خانم بدحجابی پشت سرشان بود. علی با صدای بلند پرسید: مامان، چرا این خانمه موهاش رو بیرون گذاشته؟ علی مثل همه بچه ها، بی رودربایستی بود. مامان با صدای آرام شروع کرد به توضیح دادن برای علی: شاید مامانش یادش نداده که موهاش رو بپوشونه. نگاه مادر در نگاه زن گره خورد. فکرش را نمی کرد که او به حرفهایشان گوش می دهد. زن روسری اش را جلو کشید و تمام موهایش را زیر آن پنهان کرد.

 

پ.ن1: علی.ر همسن زهرا.ن است.

پ.ن2: این روزها مادر نمی داند جواب علی را چه بدهد وقتی که می پرسد: مامان، این آقاهه چرا لُخت اومده بیرون؟! بابای علی همیشه پیراهن آستین بلند می پوشد.



نویسنده : ام علی
تاریخ : یکشنبه 92 فروردین 18
زمان : ساعت 6:2 صبح
اندر حکایات حجره ما 3
برچسب ها: اندر حکایات حجره ما (5)، | نظر

بسم الله الرحمن الرحیم

زهرا.ن و فاطمه با مامان و بابا سوار تاکسی شدند. صدای ضبط بلند بود و از این دست موسیقی های سبک پخش می کرد. زهرا کمی به این طرف و آن طرف نگاه کرد، کمی گوش کرد، کمی فکر کرد. آنوقت سرش را از لای دوتا صندلی برد و جلو و گفت: آقای راننده، ضبطتتون رو خاموش کنین، مگه نمی خواین امام مهدی شما رو دوست داشته باشه؟

راننده جا خورد. از لحن شیرین زهرا خوشش آمده بود. با خنده گفت: چشم، چشم، بفرمایین. و ضبط را خاموش کرد.

 

پ.ن: زهرا.ن چند ماه از علی ما بزرگتر است. شاید 3 ماه. یعنی الان می شود به عبارتی 3 سال و 4 ماهش.

 



نویسنده : ام علی
تاریخ : یکشنبه 92 فروردین 18
زمان : ساعت 5:56 صبح


مرجع دریافت ابزار و قالب وبلاگ
Design By : Ashoora.ir




 

کل بازدید: 245687
بازدید امروز: 5
بازدید دیروز: 21
تعداد کل پست ها: 98

دانشنامه عاشورا

روزشمار محرم عاشورا






پایگاه جامع عاشورا