برچسب ها: اندر حکایات حجره ما (5)،
| نظر
بسم الله الرحمن الرحیم
زهرا.ن و فاطمه با مامان و بابا سوار تاکسی شدند. صدای ضبط بلند بود و از این دست موسیقی های سبک پخش می کرد. زهرا کمی به این طرف و آن طرف نگاه کرد، کمی گوش کرد، کمی فکر کرد. آنوقت سرش را از لای دوتا صندلی برد و جلو و گفت: آقای راننده، ضبطتتون رو خاموش کنین، مگه نمی خواین امام مهدی شما رو دوست داشته باشه؟
راننده جا خورد. از لحن شیرین زهرا خوشش آمده بود. با خنده گفت: چشم، چشم، بفرمایین. و ضبط را خاموش کرد.
پ.ن: زهرا.ن چند ماه از علی ما بزرگتر است. شاید 3 ماه. یعنی الان می شود به عبارتی 3 سال و 4 ماهش.
نویسنده : ام علی
تاریخ : یکشنبه 92 فروردین 18
زمان : ساعت 5:56 صبح