بسم الله الرحمن الرحیم
مگر خودتان نگفتین که: «وَ أَشْفَقَ عَلَیْهِمْ مِنْ آبَائِهِمْ وَ أُمَّهَاتِهِم»
وقتی می مونم در دو راهی ها و سه راهی ها، وقتی کم می آرم، وقتی که همه اش در ذهنم می گردم دنبال یک نفر که دردم رو بهش بگم و اون راهنماییم کنه و هیچ کسو پیدا نمی کنم... هنر که نمی کنم، ولی یاد شما می افتم.
تازگی ها یاد گرفتم به جای این که نفر آخر یاد شما بیفتم، نفر چهارم پنجم یادتون باشم. این هم از لطف خودتونه.
خسته ام و گیج و کلافه و سردرگم. اصلا نمی دونم چه باید بکنم. حوصله هیچ حرفی رو ندارم. دلم می خواد فقط سکوت باشه و سکوت و سکوت و بعد همه چیز خودش درست بشه و همه گره ها باز بشه.
استادمون می گفتن که کار شما فقط تفویض اموره، ریش و قیچی رو بدید دست خودشون، همین. بقیه اش رو خودشون ردیف می کنند و من بارها امتحان کردم و نتیجه اش رو دیدم و باز هم امید دارم.
باران می بارد...