بسم الله الرحمن الرحیم
امروز روز چهارشنبه، متعلق به امام رضا علیه السلام، روز زیارتی ایشون، روز شهادتشون به یه نقلی... حالا میشه توی همچنین روزی از امام رضا علیه السلام حرف نزد؟
بچه ها هر روز هفته مال یکی از امام هاست و ما مهمون ایشون هستیم. امروز چه روزیه؟ الیوم یوم الأربعاء. یوم الامام الرضا
ما خیلی از کلمه ها رو توی کلاسمون به زبان قرآن و روایات و ادعیه به بچه ها یاد می دیم تا بچه ها با زبان قرآن و معصومین انس بگیرن.
بچه ها پاشین به امام رضا سلام بدیم.
السلام علیک یا امام رضا. امام رضا امروز روز شماست. ما مهمون شما هستیم. کمکمون کنین کارهای خوبی بکنیم که مامان و بابا ازمون راضی باشن، خداجون خوشحال بشه. اللهم صل علی محمد و آل محمد و عجل فرجهم
بعد براشون قصه گفتیم. قصه یه مَلِک بد به اسم مامون که خداجونو دوست نداشت و به امام رضا علیه السلام، عنب (انگور) سمی داد و ایشون شهید شدن.
بعد قصه صراط مستقیم رو گفتیم از روی کتاب سوره های بهار، جلد 1، انتشارات جامعة القرآن. گفتیم که ما باید حرف خدا جونو و رسول الله رو گوش کنیم و روی صراط مستقیم حرکت کنیم، اگه اشتباهی بریم، می افتیم توی نار (آتش). باید روی صراط مستقیم بریم تا برسیم به جنت (بهشت).
بعد روی تابلو با ماژیک، خط مستقیم کشیدیم. انگشتمان را روی خط کشیدیم و گفتیم: مستقیم.
چسب برق رنگی به بچه ها دادیم تا باهاش صراط مستقیم درست کنن و بعد هم نخ کاموا. یکی از بچه ها چسبشو کج چسبونده بود و با ناراحتی می گفت: خاله این داره اشتباهی می ره توی آتیش.
حالا خودتونو بکشین که دارین روی صراط مستقیم راه می رین.
موقع درست کردن کاردستی هم مرتب براشون خوندیم که "اهدنا الصراط المستقیم"
ساعت بعد در مورد دحو الارض صحبت کردیم ولی مثل این که یادمون رفت عکس بگیریم.
کره زمین آوردیم و گفتیم که این ارض هستش، اینجا یه روز همه اش آب بود. بعد خانه خدا از زیر آب اومد بیرون. حالا ارض رو میدیم دست بچه ها نوبتی ببینن.
حالا نوبت کاردستیه. یه مقوای A4 ، یه برگه کاغذ رنگی آبی و یه برگه کاغذ رنگی قرمز. روی کاغذ آبی، یه دایره بکشیم و ببریم، بعد کاغذ رنگی قرمز رو هم با دستمون به تکه های کوچک قسمت کنیم و مثل ماهی بچسبونیم روی دایره آبی. قرار بود خانه خدا هم درست کنیم که فرصت نشد و بچه های کلاس بعدی اومده بودن.
ساعت آخر هم که نوبت کلاس زبان قرآن بود که متاسفانه چون امروز موکولش کردم به ساعت آخر تا دو تا کلاسو یکی کنم، کیفیتش اومد پایین و بچه های صبح هم که خسته بودن. البته یه بازی هایی تونستیم بکنیم ولی بچه های کوچکتر کمی اذیت شدند و ماماناشون هم ناراضی و خودم هم ناراضی تر. البته آقای قسورة رو هم خونه جا گذاشته بودم که حالم گرفته شد. انشالله یه روز عکس آقای قسورة رو براتون می ذارم تا با جنابشون آشنا بشین.
ایشون هم پسر بنده است. درحالی که همه مشغول رنگ آمیزی هستند، داره با کلمن، آب بازی می کنه.