| نظر
ازهمان روزی که دست قابیل
گشت آلوده به خون حضرت هابیل
از همان روزی که فرزندان آدم
زهر تلخ دشمنی در خونشان جوشید
آدمیت مرد !
گر چه آدم زنده بود .
از همان روزی که یوسف را برادر ها به چاه انداختند
از همان روزی که با شلاق و خون دیوار چین را ساختند
آدمیت مرده بود .
بعد دنیا هی پر از آدم شد و این آسیاب
گشت و گشت
قرن ها از مرگ آدم هم گذشت
ای دریغا ،
آدمیت بر نگشت !
قرن ما ،
روزگار ، مرگ انسانیت است .
من که از پژمردن یک شاخه گل
از نگاه ساکت یک کودک بیمار
از فغان یک قناری در قفس
از غم یک مرد در زنجیر
_ حتی قاتلی به دار _
اشک در چشمان و بغضم در گلوست
در این ایام زهرم در پیاله و خونم در سبوست
مرگ او را از کجا باورم کنم ؟
نیست صحبت از مرگ محبت ، مرگ عشق
گفتگو از مرگ انسانیت است !!
نویسنده : ام علی
تاریخ : شنبه 87 تیر 1
زمان : ساعت 6:17 عصر