بسم الله الرحمن الرحیم
این هفته با اینکه خوش گذشت، دیر گذشت.
من و همسرم بعد از 10-12 سالی که از کنکور ریاضی مون گذشته بود، شنبه رفتیم تا این بار کنکور انسانی بدیم. پنج شنبه کتابها رو دانلود کردیم و جمعه به هرکدوم یه نوک زدیم. البته چندتا کتاب تست هم از خواهرشوهر ماه ام بهم رسیده بود که یادم انداخت چطوری تست بزنم. آخرشب با کمک مادرشوهر عزیزم وسایلی رو که لازم بود، تو دوتا نایلون جداگانه ریختم و به در ورودی آویزون کردم. حوزه من، دانشگاه تهران بود و حوزه همسرم، دانشگاه شهید رجایی. تهرانی ها میدونن چقدر فاصله است بینشون. من با برادرم رفتم و آقامهدی با آژانس.
و اما سر جلسه....
فکر نمیکردم به این سختی بگذره. باید میرفتم طبقه 4ام. خودم رو به زور جادادم تو آسانسور.... صندلی ها، فلزی و یخ بود. خداروشکر مراقب ما فهمیده و مهربون بود و سریع جام رو عوض کرد. تمام مدت امتحان هم حواسش به من بود. ولی مرتضی سنگ تموم گذاشت. از خجالت هم دراومدیم. تا به حال این همه لگد نثارم نکرده بود.... بچه م حق داشت، جاش واقعا نارحت بود. ولی حال من مثل کسی شده بود که با معده پر، تو جاده پر از پیچ و دست انداز افتاده باشه. حالت تهوع و سرگیجه نمیذاشت رو سوالها تمرکز کنم. چندبار هم مجبور شدم تو راهروی کناری راه برم. چقدر زمان میموند که من به سوالها جواب بدم!!!! عمومی خوب بود ولی امان از اختصاصی. حالا بعد از 5 ساعت چون آسانسورها رو قفل کرده بودن، چند دقیقه طول کشید تا برسم پایین. رو پله آخر سرگیجه م شدید و پاهام شل و سرم یخ شد. نشستم رو سکو و دوتا شکلات گذاشتم دهنم ولی اشکم بند نمیومد. واقعا حال بدی داشتم. همه میگفتن تو دیگه چرا اومدی؟
نمیدونم امیدی هست که مجاز بشم یا نه؟
سه شنبه هم رفتم برای یه مرحله دیگه از غربالگری: آزمایش قند خون که باید تو هفته 24 تا 28 انجام بشه. جوابش برای زایمان طبیعی خیلی مهمه. شبش کیک تولد مادر شوهر عزیز رو خورده بودم. خدا کنه قندم رو بالا نبرده باشه. جوابش رو که گرفتم یه توضیح ازش میذارم اینجا.
جام ملتهای اروپا رو مرتضی هم اثر داشته. ماشالا شوت هاش اساسی شده. جابجایی شکمم با چشم قابل مشاهده ست. وزنش از نرمال بالاتره، هنوز نمیدونم خبر خوبیه یا نه. به هر حال یکشنبه وقت دکتر دارم و معلوم میشه.