برچسب ها: خلوت دل (14)،
| نظر بدهید
می خواستم برایش بنویسم که قدر خلوت هایت را بدان. گاهی آدم تنهاست ولی خلوت ندارد.
بعد به خودم می گویم نگاهت را عوض کن و قدر داشته ها را بدان.
نگاه می کنم به پدر و پسری که با هم شوخی می کنند و می خندند و من از شادیشان شاد می شوم و در دلم می گویم: خدایا شکر که خانواده ای دارم که دوستش می دارم،
کارهایی دارم که باید انجامش دهم و احساس کنم که بودنم در این جهان بی ثمر نیست،
و پسر کوچولویی که وقتی با او بازی می کنم، انگار دوباره کودک شده ام،
در همین شلوغی ها هم می توان خلوت داشت،
این سوغات مشهد است، خدایا شکر که خلوت هایم را به من بازگرداندی، خدایا شکر.
نویسنده : ام علی
تاریخ : جمعه 91 فروردین 18
زمان : ساعت 8:59 عصر