یوسف ام مرا ببخش.
امشب که برادران بعد از 40 سال، دیگر بار به یاد تو افتادند و به یاد توبه ای که هرگز نکردند، همین امشب مرا ببخش، پیش از آن که چشمان یعقوب سپید شود.
مرا ببخش که سنگینی گناه یک تاریخ بر دوشم است و منِ خواب زده، هم چنان در کابوس عمری توحش و نفس پرستی فرزندان آدم. و آدم خود توبه کرد و من... یوسف ام هر روز دست و چهره به آب تطهیر می کنم به یاد آن ساعت که بیخود از تو و خدای تو، سرمست از نعمت های بهشتی دست به آن درخت دراز کردم و تاوان همان دست درازی شد سال ها هجران و سختی و رنج و مشقت و در به دری در ناکجا آباد دنیا ولی انگار این وضوهای سرسری راه به جایی نمی برد در این عصر تکنولوژی و مدرنیته. از اینجا رانده و از آنجا مانده شده ایم. آن وری ها که به جرم یوسف پرستی عقب مانده مان می خوانند و به این وری ها هم که... دست ما کوتاه و خرما بر نخیل. یوسف ام این روزها بد جور دلم هوای تو را کرده است. هوای رفتن در سر دارم. به کجا؟ به هر آن کجا که باشد به جز این سرا سرایم...
ای زلیخا دست از دامان یوسف بازکش/ تا صبا پیراهنش را سوی کنعان آورد