بمان مادر... بمان...
مادر نمیر! مردن برای توزود است و یتیمی برای ما زودتر.
ما هنوز کوچکیم ،از آب در نیامده ایم .هنوز سرهایمان طاقت گرد یتیمی ندارد.
نهال تا وقتی که نهال است احتیاج به گلخانه و باغبان دارد،تاب سوز و سرما و باد و طوفان را نمی آورد ،
و ما از نهال کوچکتریم و از غنچه ظریف تر.
تو خود اکنون نیاز به تیمار داری . نمان برای مراقبت از ما.
تو اکنون به کشتی نجات طوفان زده ای می مانی که به سنگ کینه ی جهال غریق ، شکسته ای و
پهلو گرفته ای.
بمان برای اینکه ما بی مادر نباشیم. بمان برای اینکه ما مادری چون تو داشته باشیم.
میدانم که خسته ای ، میدانم که مصیبت بسیار دیده ای، زجر بسیار کشیده ای،
غم بسیار خورده ای و میدانم که به رفتن مشتاق تری تا ماندن و به آنجا دلبسته تری تا اینجا.
اما تو خورشیدی مادر! بمان! به خفاشان نگاه نکن، این کوری مسری و مزمن دلت را مکدر نکند، تو به
خاطر همین چند چشم که آفتاب را می فهمند بمان مادر...بمان...
برگرفته از کتاب کشتی پهلو گرفته