زیارت عاشورا در شهر - حیات خلوت
سفارش تبلیغ
صبا ویژن
در شهر
| نظر

خیلی وقت بود که در خیابان نرفته بود. نه این­که نرفته باشد ولی بیشتر سوار بر ماشین این و آن در اتوبون­ها و خیابان­های خلوت شهر جایی که  کمتر خبری از عابران پیاده بود.

از زمانی که سوار مترو شد یک احساس خفگی تمام وجودش را فرا گرفت. هر طرف را نگاه می­کرد قیافه­های عجیب و غریب می­دید. زنی در مترو داد می­زد و لوازم آرایشش را تبلیغ می­کرد. در اتوبوس هم زنی بلند بلند برای دوستانش از سفر دبی می­گفت. خواست mp3 گوش کند بلکه صدای زن را نشنود ولی باتری mp3 خالی بود. آه از نهادش برخاست. ترجیح داد بخوابد.

شهر چندان بوی ماه رمضان را نداشت. همه پی روزمرگی­های همیشگی­شان بودند. دلش برای دوستانش تنگ شد. کسی را نمی­یافت که با نگاه کردن به او به یاد خدا بیفتد. نمی­دانست خودش حساس شده یا این­که اوضاع همین­­ اندازه بغرنج است. خدا را شکر کرد که اگر لطف او شامل حالش نمی­شد، معلوم نبود خودش بدتر از این آدم­های دور و اطراف نباشد.

کلید را که در قفل در چرخاند، نفس راحتی کشید. با خودش فکر کرد که امام زمان(عج) چه می­کشد از دست امثال او. چه صبری داشت انسان کامل!

 



نویسنده : ام علی
تاریخ : دوشنبه 87 شهریور 18
زمان : ساعت 5:58 صبح


مرجع دریافت ابزار و قالب وبلاگ
Design By : Ashoora.ir




 

کل بازدید: 250844
بازدید امروز: 78
بازدید دیروز: 7
تعداد کل پست ها: 98

دانشنامه عاشورا

روزشمار محرم عاشورا






پایگاه جامع عاشورا