زیارت عاشورا اندر حکایات حجره ما 1- جامدادی هایی که بی صدا تقسیم شد. - حیات خلوت
سفارش تبلیغ
صبا ویژن
اندر حکایات حجره ما 1- جامدادی هایی که بی صدا تقسیم شد.
برچسب ها: اندر حکایات حجره ما (5)، | نظر

بسم الله

همان روز اول سال، به تعداد بچه ها مدادرنگی پارس مداد خریدیم. همه جعبه هایش را باز کردیم و مدادرنگی ها را ریختیم روی هم. نه اسمی زدیم و نه جداسازی کردیم. گفتیم همه با هم استفاده می کنیم. با این کار، حس مشارکت و عضو گروه بودن به بچه ها منتقل می شد. اوایل، هر کدام از بچه ها یک مشت مدادرنگی برمی داشت و می گفت این مال من است، بعدتر یاد گرفتند که همه مال همه است.

مشکل اینجا بود که وقت رنگ آمیزی، تقسیم عادلانه صورت نمی گرفت. یکی چهارتا زرد داشت و آبی نداشت، آن یکی 5 تا قرمز داشت و زرد نداشت. می شد راه حلی برایش پیدا کرد ولی ما راضی شدیم به اسم زدن و جدا کردن مدادرنگی ها.

رفتیم به تعداد بچه ها جامدادی خریدیم. جامدادی های کوچک و ارزان ولی زیبا. با پسرکمان نشستیم و عکس های کارتونی میکی ماوسشان را پاک کردیم. دل خوشی از این شخصیت مرموز و فاسد فرهنگی نداریم. حالا مشکل این بود که رنگ  جامدادی ها با هم فرق می کرد. گفتیم چه کنیم که این نگوید من این را می خواهم و آن یکی بگوید من این یکی را.باید فکر کرد

جامدادی ها را برداشتیم و بردیم سر کلاس. صدایش را در نیاوردیم که یک چیز جدید آوردیم برایتان. مادرها را مامور کردیم به جداسازی مدادرنگی ها و برچسب زدن. وقت رنگ آمیزی که معمولا 20 دقیقه آخر کلاسمان است، کیسه جامدادی ها را آوردیم و بنابه فرمایش حضرت رسول اکرم (صلی الله علیه و آله)، اول رفتیم سراغ دخترها و یواش یواش جامدادی های دخترانه را بهشان دادیم، بعضی هایشان عوضش کردند و رنگ دیگر برداشتند و ما هم چیزی نگفتیم. بعد رفتیم سراغ پسرها، آنها را هم بی صدا راضی کردیم. فقط علیرضا مانده بود که جامدادی صورتی را دخترانه می دانست و راضی نمی شد. به علی گفتم: پسرم دوست داری جامدادی صورتی برات بیارم. پسرک ما هم که خدا رو شکر زود راضی می شود، گفت: آره. بی آنکه علی ببیند، جامدادی اش را به علیرضا دادیم و به به و چه چه کردیم که این یکی کلی پسرانه است و به علی هم گفتیم که بیا مادر جان، ببین یه جامدادی صورتی خوشگل برای پسرم آوردم و غائله ختم به خیر شد.خسته کننده

پ.ن1: خودمان را آماده کرده بودیم برای یک جروبحث تمام عیار و اشک و آه و ناله ولی به لطف خدا آن روز مثل یک فاتح برگشتیم خانه. معلوم است که خیلی از کارمان خوشمان آمده، نه؟  شوخی

پ.ن: این قسمت یواشکی بودن جابه جایی جامدادی های علی و علیرضا از مهم ترین قسمت های کار بود. هر دوتا در سن خاصی هستند و بدشان نمی آید که مدام با هم مخالفت کنند.گیج شدم



نویسنده : ام علی
تاریخ : دوشنبه 91 بهمن 30
زمان : ساعت 7:24 عصر


مرجع دریافت ابزار و قالب وبلاگ
Design By : Ashoora.ir




 

کل بازدید: 246221
بازدید امروز: 11
بازدید دیروز: 54
تعداد کل پست ها: 98

دانشنامه عاشورا

روزشمار محرم عاشورا






پایگاه جامع عاشورا