زیارت عاشورا اوقات خوش آن بود که با دوست به سر رفت... - حیات خلوت
سفارش تبلیغ
صبا ویژن
اوقات خوش آن بود که با دوست به سر رفت...
| نظر

به شوخی می­گویم:" این سوده به همین راحتی­ها به حرف نمی­آید. باید به یک درجه­ای برسد، آن وقت حرف­ها سرازیر می­شوند."

انگار خودم هم همین طور شدم. حرفم نمی­آید. گفتم وبلاگ نویسی را رها کنم و...

نمی­دانم!

به خصوص بعد از آن هفته زیبا و قشنگ که همه­اش با تو گذشت. بعد از 4 سال! چه زمان کوتاهی برای ادراک چنان لحظاتی. می­خواهم سبز باشم آن گونه که تو می­پسندی تا از دیدارم به رقص آیی. می­خواهم، می­خواهم...

یادت می­آید که در دوران نوجوانی چه می­خواستم؟ هر چند هنوز به آن نرسیدم و هنوز نیز آن خواسته را دارم ولی همان بود که مرا به تو رساند و من در خواب هم، چنین چیزهایی را نمی­دیدم. چه چیزی انتظارم را می­کشد بعد از این؟

نمی­دانم!

در ماشین عطیه بودیم. فاطمه رانندگی می­کرد. حال خوشی بود. گفتم:" چه قدر خوشبختیم ما!"

نرگس گفت:"انار نور دیده."

همه خندیدند.

چند روز بعد عطیه گفت که از آن روز همه­اش دارد به این حرف فکر می­کند.

ما چه قدر خوشبختیم. هر چند گاهی فراموش می­کنیم ولی من حاضر نیستم که زندگیم را با زندگی هیچ کس دیگر در این دنیا و حتی در طول تاریخ عوض کنم. با هیچ کس!

از دست و زبان که بر آید کز عهده شکرش به درآید...



نویسنده : ام علی
تاریخ : پنج شنبه 87 اردیبهشت 26
زمان : ساعت 11:50 صبح


مرجع دریافت ابزار و قالب وبلاگ
Design By : Ashoora.ir




 

کل بازدید: 246573
بازدید امروز: 21
بازدید دیروز: 29
تعداد کل پست ها: 98

دانشنامه عاشورا

روزشمار محرم عاشورا






پایگاه جامع عاشورا